از خاموشیم کار رسیده است به جان/فریاد,که خاموشی مرا خواهد کشت...

یه کتاب جدید شروع کردم....یه داستان عاشقانه قدیمی!

ویس و رامین!خیــــــــــــــــــــلی قشنگه!

ویژگی خاصی این کتاب اینه که قبل شروع هر فصل یه تحلیل کوتاه یا یه همچین چیزی اولش هست

داستان قشنگیه واقعا ولی الان حس وصفش نیست!

نوشته شده در دو شنبه 26 ارديبهشت 1390برچسب:دخترک کتاب خور!,ساعت 1:54 توسط nastaran|

امروز پس از قرنها رفتم سراغ کتاب خوندن.

انقدر حالم بد بود که فکر کردم تنها کتاب نیمه تموم کیمیا گر که دوست جونم بهم داده بود

میتونه کمکم کنه.کیمیاگر, با اون سبک خاص نوشتاری اش.

تصمیم گرفتم وقتی این کتابو میخونم زیر قسمت های جالبش خط بکشم

حالا میخوام اونا رو بنویسم براتون

سانتیاگو رو که یادتونه؟

یه قسمت کتاب سانتیاگو توی صحراست در مسیرش برای رسیدن به گنج زندگیش:

سانتیاگو به این فکر میکرد که دیگر میشهای او مهم نبودند و او از این فکر دچار غربت نشد.....او میداند که همیشه لحظه ای فرا میرسد که باید رفت

.....پیچ و خمها برای کاروان مهم نبود چون هدف همواره ثابت بود

خداوند اسرار خود را کریمانه به مخلوقاتش آشکار میکند

آخرین قسمت از این کتاب رو برای امروز تقدیم میکنم به یه نفر...

تپه ها با حرکت باد شکل عوض میکنند ولی صحرا همیشه همان طور که بوده میماند.عشق ما هم همینطور است

"مکتوب",اگر من بخشی از افسانه تو باشم,تو باز خواهی گشت.....

امیدوارم کتاب خوناش تفالی به کتاب کیمیا گر اثر پائو لو کوئیلو زده باشن.لینکشو تو پست قبلی کیمیاگر گزاشتم.

 

نوشته شده در سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:دخترک کتاب خور!,ساعت 15:48 توسط nastaran|

دارم یه کتاب جدید میخونم به اسم کیمیا گر

اثر پائولوکوئیلو و کتاب خیلی معروفیه

از اون دسته کتابا که کلی میشه روش فکر کرد

و زندگیت برای همیشه تغییر کنه....رویاها...افکار و جهت ها!

داستان در مورد چوپانی آندلسی به نام سانتیاگوئه

و یک رویا....که باعث میشه زندگیش تغییر کنه

به رو یاهامون اهمیت بدیم!

لینکش رو میزارم اینجا.اگه دوست داشتید دانلودش کنید و بخونیدش

ارزش یک بار خوندنو داره

ketabnak.com/comment.php

 

نوشته شده در دو شنبه 15 فروردين 1390برچسب:دخترک کتاب خور!,ساعت 14:37 توسط nastaran|

بلاخره کتاب رو تموم کردم و شاید خیلی ضایع باشه اگه بگم تهش چی شد

بیچاره لیزل

بیچاره رودی

پدر بیچاره تر لیزل....و بابای رودی

یه توصیف قشنگ دیگه.پدر رودی:الکس اشتاینر:مردی با چشم هایی از جنس بلوط و چوب

هر دو به جنگ اعزام میشن....و مرگ به طرز وحشتناکی راوی این جنگ پر از مرگه

آخر کتاب به یه نکته جالب در مورد مرگ میرسیم

که ضربان قلب مرگ...دایره ای شکله.بدون پایان......تا ابد

و مرگ خودشو نفرین شده میدونه......

به عنوان جزیی نامیرا در این جهان.

خورشید زمین رو میچرخونه

مثل تاس کبابی زشت,ما رو دور تا دور میچرخونه

و جهان ......امید کمی توش وجود داره....و زیبایی

پ.ن:من شخصا خیلی با لیزل موافق نیستم

ولی خوب

به همون اندازه از جنگ متنفرم که اون بود

نوشته شده در پنج شنبه 11 فروردين 1390برچسب:دخترک کتاب خور!,ساعت 13:44 توسط nastaran|

دارم یه کتاب جدید میخونم .اسمش "دزد کتاب"هست.یه کتاب آلمانی اثر مارکوس زوساک

که هم زمان با جنگ جهانی دوم اتفاق می افته

اسم شخصیت اصلی لیزل هست(که اسمش منو یاد مارک دیزل میندازه)

بافت داستان خیلی جالبه چون راوی داستان مرگه!

و جمله ای هست که دلم میخواد شما هم بخونین:

وقتی مرگ داستان میگه,شما واقعا باید گوش کنید!

قسمت هایی که دوست دارمو مینویسم:

تو این کتاب یه شخصیتی هست به نام رودی.یه پسر که تو محله لیزل زندگی میکنه

هم سن لیزله.این علاقه رو اوایل کتاب از طرف رودی میبینیم

یه جای کتاب نوشته:آنچه بدتر از علاقه یه پسر به شماست,عشق او به شماست

نکته دیگه ای که خیلی دوست دارم در مورد این کتاب پدر ناتنی لیزله,هانس

مادر لیزل به جرم کمونیست بودن,دست گیر میشه و به یه خانواده ای دخترش رو میسپره.

پدر ناتنی لیزل از طرف اون خیلی قشنگ وصف میشه:چشم هایی از جنس نقره!

دوست نداشتن مردی که به رنگ ها توجه میکنه و در باره شون حرف میزنه خیلی سخته!

اسمش دزد کتابه,چون لیزل یه کتاب میدزده وقتی که جسد برادرشو دفن میکنن,توی گورستان!

یه کتاب راهنمای گورکنی!!!!و این اولین کتاب لیزله!اولین جرقه برای عشقش به کتاب!

بیشتر که بخونم,میام تعریف میکنم چی شد!!!!

نوشته شده در سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:دخترک کتاب خور!,ساعت 13:9 توسط nastaran|


آخرين مطالب
» تمام!
» let some body love u
» تاریکی
» شبیه شده ام
» when I was young
» نفر بغل دستی!
» نظریه میدهیم!
» شکمو!
» thanking god
» شلوغ!
» me...
» خوشحال!
» نام دیگر من
» بی ربط!
» life
» قیصر
» so close,no matter how far
» from deep inside
» وقتی نظراتت دوستت غیر فعاله!
» در چنته ی من جز به ندانستن نیست

Design By : Pichak